آزارم میدهی ؛
به عمد یا غیرعمد خدا میداند...
اما من آنقدر خسته ام آنقدر شکسته ام که هیچ نمی گویم ...
حتی دیگر رنجیدن هم از یادم رفته است ...
اشک میریزم...
سکوت میکنم و تو ...
همچنان ادامه میدهی...
نفرینت هم نمی کنم خیالت راحــتـــــ . . .
شکســـــته ها نفرین هم بکــنند ، گیرا نیســـت …!
نـــفرینته ِ دل می خـواهد
دلِ شکســـته هـم که دیگر ســــر و ته ندارد....
نظرات شما عزیزان:
ترانه 
ساعت13:57---16 بهمن 1391
|